بازی دوگانهی پاکستان: طالبان، مسالهی پشتون و گسست روایت مبارزه با ترور
بهار مهر
تنشهای اخیر میان پاکستان و طالبان نشانهی گسست نیست، بل بازتنظیمی رابطهی طولانی، پیچیده و پرابهام دو طرف است. لحن تند اسلامآباد، درگیریهای مرزی و تهدید به اخراج پناهجویان افغانستانی، چهرهای خصمانه به خود گرفته اما در زیر این سطح، طرحی حسابشده نهفته است. پاکستان با بالا بردن سطح تنش و در عین حال ادامهی گفتگو با طالبان، میکوشد فضای تازهای بسازد که در آن طالبان بتوانند به تدریج اعتماد عمومیِ را که با چهار سال ادارهی خشن خود در افغانستان از دست دادند، بازسازی کنند و در عین حال مشروعیت بینالمللی را به دست بیاورند. هدف بلندمدت این طرح روشن است: فراهمکردن زمینه برای به رسمیتشناختن طالبان به عنوان حکومت قانونی افغانستان.
این راهبرد با وجود کارنامهی آشکار طالبان در نقض حقوق بشر، جنایت علیه بشریت و سرکوب سازمانیافتهی زنان ادامه دارد. با اینحال، پاكستان همچنان میکوشد خود را به عنوان بازیگری مسوول در منطقه و شریک کلیدی ایالات متحده در مبارزه با ترور معرفی کند. این دوگانگی به اسلامآباد امکان میدهد که از یکسو حمایت سیاسی و مالی غرب را حفظ کند و از سوی دیگر رژیمی نیابتی در افغانستان را مشروع جلوه دهد؛ رژیمی که بر پایهی خشونت، حذف و افراطگرایی ایدئولوژیک بنا شده است.
در مرکز این بازی پیچیده، مسالهی که همواره نادیدهگرفتهشده، مسالهی پشتونهاست. برآمدن طالبان، دوباره ترسهای دیرینهی دستگاه امنیتی پاکستان را از ناسیونالیسم پشتون بیدار کرده است. ایدهای که از مرز مصنوعی خط دیورند فراتر میرود و افغانستان و پاکستان را به هم پیوند میدهد. پشتونها یکی از بزرگترین گروههای قومی در هر دو کشورند و پیوندهای قبیلهای، زبانی و فرهنگی آنان بسیار کهنهتر از نظام دولت-ملت کنونی است. اسلامآباد در آغاز گمان داشت که رژیم پشتونمحور طالبان در کابل میتواند خیزشهای ملیگرایانهی پشتون در خاک پاکستان را مهار کند اما چهار سال بعد، این فرض نادرست از آب درآمد. طالبان که رژیمی «دوست» و پشتونتبار پنداشته میشدند، در واقع جنبشهای پشتون در داخل پاکستان را جسورتر ساختند و گروههایی چون تحریک طالبان پاکستان را نیرومندتر کردند، به ویژه در خیبرپختونخوا و مناطق قبیلهای پیشین، جایی که نارضایتی از عملیاتهای نظامی و به حاشیهراندگی سیاسی ریشهدار است.
از همینرو طالبان که عمدتا از پشتونها تشکیل شدهاند، برای پاکستان هم دارایی راهبردیاند و هم تهدید وجودی. آنان ابزار نیابتی اسلامآباد برای شکلدادن به آیندهی سیاسی افغانستان و پیشبرد سیاست دیرینهی «عمق استراتژیک» در برابر رقیبانی چون هند به شمار میآیند. در عین حال اما حس همبستگی قومی را در آن سوی دیورند زنده نگه میدارند و انگیزهی مقاومت و خودمختاری را در داخل مرزهای پاکستان برمیانگیزند. همان هویتی که پاکستان را قادر ساخت طالبان را به قدرت برساند، اکنون آنان را به نیرویی بیثباتکننده در خاک خودش بدل کرده است.
این دوگانگی، تناقضهای درونی روایت ضدترور پاکستان را برملا کرده است. در حالیکه مقامات پاکستانی کشور خود را قربانی تروریسم فرامرزی نشان میدهند، مدارا و نرمش گزینشی در برابر طالبان افغان این ادعا را بیاعتبار میسازد. رشد تحریک طالبان پاکستان که از نظر ایدئولوژیک و قومی با طالبان افغان همپوشانی دارد، مرز میان «متحد» و «دشمن» را درهمریخته است. عملیاتهای نظامی پاکستان علیه تحریک طالبان پاکستانی اغلب مناطق پشتوننشین را هدف گرفته و همین امر کینه و دورِ خشونت را طولانیتر ساخته است.
برای واشنگتن، این تناقضها دیگر به آسانی نادیدهگرفتنی نیست. پاکستان خود را بازیگر حیاتی در امنیت منطقهای، مبارزه با تروریسم، تجارت و مهار رقابتهای ژئوپلیتیک با چین معرفی میکند و در عین حال مدعی ثباتبخشی در افغانستان است. سیاستهای عملی آن اما تصویر دیگر دارند: کشوری که یک شکل از افراطگرایی را برای مهار شکل دیگر به کار میگیرد و در داخل از گفتمان ضدترور برای توجیه سرکوب بهره میبرد. این دورویی اعتبار پاکستان را در سطح جهانی فرسوده و تعادل شکنندهی داخلی آن را تهدید میکند.
پیامدهای این سیاست هماکنون آشکار شده است. حملات مرزی، نفوذ نیروهای طالبان و پاسخهای سختگیرانهی ارتش پاکستان فضایی از ناامنی مداوم پدید آورده است. غیرنظامیان پشتون میان خشونت دولت و اجبار گروههای مسلح گرفتار ماندهاند؛ بیآنکه نمایندگی سیاسی یا راهی برای دادخواهی داشته باشند. اخراج پناهجویان افغانستانی (که بسیاری از آنها شان پشتوناند) آتش شکاف قومی را تندتر کرده و این تصور را تقویت کرده است که سیاستهای اسلامآباد نه بر دوراندیشی، بل به ترس استوار است.
پاکستان در تلاش برای مدیریت همزمان واشنگتن و قندهار، در آستانهی ازدستدادن کنترل بر مرزهای خود قرار گرفته است. سیاستی که زمانی بر پایهی توازن میان دیپلماسی و افراطگرایی کارآمد مینمود، اکنون از درون در حال فروپاشی است. مسالهی پشتون که سالها زیر سنگینی محاسبات امنیتی پنهان مانده بود، اکنون به نیروی سرنوشتساز بدل شده است که میتواند توازن قدرت در داخل و منطقه را از نو تعریف کند.
هرچه اسلامآباد بیشتر برای فشار بر طالبان و به دستآوردن اهرم نفوذ بر پشتونهای خیبرپختونخوا و مناطق قبیلهای، به ویژه در برابر تحریک طالبان پاکستانی یا جنبش تحفظ پشتونها تلاش کند، بیشتر در دام نیروهایی فرو میرود که خود پدید آورده است. آنچه زمانی بازی قدرت منطقهای بود، اکنون به حسابرسی داخلی بدل شده است، پرده از مرزهای بازی دوگانهی پاکستان برداشته و آن را در برابر نتایج سیاستهای خود قرار داده است. اگر پاکستان رویکردش را بازنگری نکند، به نارضایتی پشتونهای خود پاسخ ندهد، پیوندش را با طالبان قطع نسازد و برای سرنگونی رژیم آنان در کابل نکوشد، مرزی که روزگاری سپر امنیتش بود، روزی به نقطهی فروپاشیاش بدل خواهد شد.
بهار مهر، نویسنده و فعال سیاسی.
پژوهشگران، متخصصین و دانشگاهیانی که علاقمند به نشر مقالات علمی خود در مورد مسائل استراتژیک افغانستان، منطقه و جهان در این صفحه میباشند، میتوانند از طریق این ایمیل با ما در تماس شوند: contact@aissonline.org
این مقاله بازتاب دهندهی دیدگاههای رسمی انستیتوت نمیباشد.