Media Coverage
سخنرانی رنگین دادفر سپنتا در دهمین دور گفتگوهای امنیتی هرات
شگفتی انگیز است که در اوایل آگوست سال ۲۰۲۱ دکتور مرادیان مصروف رایزنی و مشورت در مورد برگزاری دهمین دور «گفتوگوهای امنیتی» در هرات بود اما نمیدانم چرا من ناباور بودم و گمان میکردم که بسیار دیر شده است.
نیروهای خارجی از کشور ما رفتند، جمهوریت سقوط کرد و دهها هزار شهروند افغانستان آواره شدند؛ نهادهای دولتی از کارایی بازماندند، تجددستیزی، دشمنی با تمدن بشری، ضدیت با آزادگی و عدالت اجتماعی مجددا در دستور روز قرار گرفتند و افغانستان به سرزمینی دارای دولتی ناکام و زیر سیطره بدویت تبدیل شد.
خانمها و آقایان،
به دهمین دور گفتوگوهای امنیتی هرات خوش آمدید.
دور دهم «گفتوگوهای امنیتی هرات» را در سرزمین تاجیکستان که برای ما خودی، عزیز و یکی از برخاستگاه ها و کانونهای اصلی زبان و تمدن مشترک ما است، برگزار میکنیم.
از جناب عالی، امام علی رحمن رییس جمهور محترم جمهوری تاجیکستان، از مردم عزیز این خطه، مقامات محترم وزارت خارجه، جناب پروفیسور قاسم شاه اسکندر رییس مرکز مطالعات افغانستان و منطقه و دانشگاهیان این سرزمین عزیز سپاسگزاری میکنم که در این روزهای دشوار به ما یاری کردند و در پهلوی ابراز همبستگی گسترده و حمایت عملی از داعیه عدالتطلبی مردم ما در برگزاری این کنفرانس نیز با ما همراه و همرای شدند.
موضوع عدم تداوم و پایداری یک دولت فراگیر ملی در جغرافیای امروزی افغانستان، یکی از پرسشهای بنیادینی است که میتوان در پژوهشها و گفتمانهای اکادمیک و نتیجة تجربههای سیاسی و اجتماعی به آن پاسخ گفت. و این پاسخ باید از تیوریهایی توطئه و آسانانگاری تاریخی فراتر برود.
یکی از واقعیتهای ثابت سرزمین ما این است که فرایند تبیین و تکامل تمدنی ما چه پیش از ظهور دولتهای ملی و چه در دورانی که ما از اوایل قرن بیستم تلاش کردیم دولت ملی را ایجاد کنیم، پیوسته دستخوش گسست و فروپاشی بوده است. گسستهایی که در قرن بیستم و بیستویکم نیز ادامه یافتند.
بدون اینکه نقش استعمار و مداخلههای تجاورکارانه در این روند را نادیده بگیریم، ما در فرایند ایجاد دولت ملی دچار اشکالات ساختاری بوده ایم. و این اشکالها از روابط واقعی قدرت سیاسی در درون جامعه، بافت اجتماعی و ایدیولوژیهای دولتسازی برخاسته اند.
نخستین تلاش نظاممند برای تحکیم و نهادینهکردن ساختارها و روابط قدرت در یک دولت مدرن در کشور ما با تلاشهای اصلاحطلبانه شاه امانالله در اوایل قرن بیستم آغاز شد. به سخن دیگر تجددآمرانه آن دوران برای ایجاد یک دولت پایدار مدرن مبتنی بر قانون، حقوق و آزادیهای مردم به شکست انجامید.
مدل جهانشمول دولت اروپایی که محصول فرایندها و انقلابهای عظیم اجتماعی از استقلال ایالات متحده تا انقلاب فرانسه بود، در سرزمین ما با مداخله حاکمان و روشنفکران تجددطلب قرار بود که پیاده شود.
این تلاش اصلاحطلبی از بالا، در مقاومت روابط و ساختارهای اجتماعی و دشمنی سهمگین ملایان سنتی در همراهی با استعمار کهن به شکست انجامید.
دومین تهاجم مدرنیزاسیون از بالا با «کودتای هفتمثور» ۱۳۵۷ در تقابل با مردم، ساختارها و روابط سنتی در همدستی با کشورهای اسلامی و عمدتا غربی با شکست روبرو شد. تلاش اجراییسازی این طرح بسیار خونین، ظالمانه و همراه با بیرحمیهای بسیار بود.
وفاداریهای قبایلی و قومی و باورهای دینی تودهها نیرومندتر و دلانگیزتر از این گمان بودند که بتوان با تقسیم زمینهای خردهمالکان، شعور طبقاتی دهقانان را بیدار و آنها را در مبارزه طبقاتی علیه فیودالانی که وجود نداشتند بسیج کرد.
با هجوم اتحادشوروی به افغانستان، کشور ما در دهه هشتاد میلادی به کانون اصلی مصافهای ایدیولوژیک و ژیوپولتیک میان کشورهای غربی و اردوگاه شوروی تبدیل شد.
برژنسکی مشاور امنیت ملی جمیکارتر در مهمانی شب رییسجمهوری وقت افغانستان، جناب حامد کرزی، در پاسخ نگرانی او در رابطه با اینکه پالیسی ضدشوروی وی موجب تقویت رادیکالیسم اسلامی شده است، گفت «جناب رییس جمهور ارتقای یک مشت تروریست اسلامیست به صحنة سیاست جهانی در مقایسه با شکست کمونیسم از لحاظ تاریخی چه اهمیتی دارد؟»
در پرتو همین پالیسی مبارزه با کمونیسم بود که هزاران جنگجوی افراطی و خشونتپیشه از سراسر دنیا به سرزمین ما آورده شدند. اسلام التقاطی افراطی جای اسلام مردم ما را گرفت و فرهنگ خون و خونپروری، کشتار و ستیزهجویی بیمانندی، نه تنها در امر مبارزه با کمونیسم بلکه با هرچه که نشانی از رواداری، تجدد، تمدنگرایی و انساندوستی داشت، بر روان و زندگی جمعی ما چیره شد.
جامعه از روال عادی برون شد، روابط سنتی گسست برداشتند بیآنکه به جای آنها روابط قانونمدار، مدنی و عدالتبنیاد با رویکردی ترقیخواهانه نهادینه شوند.
با شکست اتحاد شوروی مردم افغانستان با هزاران تروریست جهادی بینالمللی که در جنگسرد پرورش یافته بودند و در کنترول یکی از همسایههای آزمند ما قرار داشتند، تنها ماندند.
ازداعیة حقوقبشر و نجات مردم از سیطرة کمونیسم تنها بشر تهیدست و خشونتآشنای افغانستان ماند و انترناسیونالیستهای کمونیست، همراه با انترناسیونالیستهای اسلامیست نوع افغانی به قبیلهگرایان و نژادگرایان قهار، بیرحم و تمدنستیز مسخ شدند.
دور نخست حکمداری طالبان از سال ۱۹۹۴ به بعد نماد و نشان وحشت اندوهبار و سرفصل یک گسست تمدنی و آغاز یک ابتذال اجتماعی بود که بر مردم ما با زور شلاق و سنگسار و تمدنستیزی و دشمنی با تجدد و اندیشههای انسان محور، تحمیل شد.
با هجوم تروریستان به نیویورک و واشنگتن مبارزه با تروریسم مطرح شد. مردم افغانستان نه با مجریان حملات تروریستی همدستی داشتند و نه هم هممانندیی. طراحان و مجریان این حملههای تروریستی همان جنگجویانی بودند که به سخن خانم کلینتون «با پول و حمایت کشورهای غربی» پرورش یافته بودند.
ایالاتمتحده امریکا در حمایت و همراهی اکثریت نزدیک به اتفاق جهان و تایید سازمان مللمتحد در افغانستان مداخله کرد.
مردم افغانستان برای نخستین بار در تاریخ شان از یک مداخله خارجی حمایت کردند و حاکمیت طالبانی در هم شکست. بسیاری از رهبران آن به پناهگاههای شان به جمهوری اسلامی پاکستان برگشتند.
برنامه تشکیل جمهوری اسلامی افغانستان و سیاست مبارزه با تروریسم، خلاف آنچه که امروز از جانب برخی از کشورهای دوست و همسایه ما مطرح میشود و آن را «اشغال افغانستان توسط ایالاتمتحده میگویند»، مورد تایید همه کشورهای همسایه ما قرار گرفت.
جمهوری اسلامی افغانستان در سال ۲۰۰۴ صاحب قانوناساسی شد، شهروندان ما به حقوق و آزادیهای اساسی دست یافتند. دروازههای مکتب و دانشگاهها به روی دختران و پسران افغانستان گشوده شدند. رسانههای آزاد شروع به کار کردند، هنرمندان، شاعران، درامهنویسان و سینماگران ما به فضای باز دستیافتند.
اما اندیشهها و طرحهای این دوران، نتوانستند به متن اصلی جامعه نفوذ لازم را پیدا کنند و نهادینه شوند. مردم حاملان فعال دموکراسی لیبرال نشدند.
تداوم جنگ با تروریسم موجب قربانیهای بسیار در میان مردم ملکی ما شد؛ به مراکز و پناهگاههای تروریسم برون از افغانستان نه تنها پرداخته نشد، بلکه حامیان تروریسم تقویت شدند.
برخی از نخبگان سنتی و نخبگان برگشته از غرب بجای تدوین یک باور فراگیر دموکراتیک افغانستان شمول از یک سو بیشتر در همراهی با برخی از حامیان غربی به فساد، نژاد و قومگرایی روی آوردند و از جانب دیگر دموکراسی و انتخابات را به مضحکههای پر از تقلب مسخ کردند.
برخی از بازیگران بینالمللی با داشتن روحیة پاترنالیستی در این پروسههای ضددموکراسی و سیستم فساد و فسادپروری همراه بودند و در نهایت مردم ما از دموکراسی و فرایندهای آن دلزده شدند.
سطح آگاهی سیاسی و خرد انتقادی در میان تودههای مردم در آن سطح نبود که بتوان آنها را برای یک مبارزه فعالانه و رهاییبخش و برای یک مبارزه دموکراسیخواهانه بسیج کرد. نخبگان نتوانستند پایگاههای اجتماعی شان را نهادینه کنند و خواستهای مردم را به برنامههای فراگیر سیاسی و اجتماعی ارتقا دهند.
روایتهای تباری و روایتهای اسلامیستی و نوستالژی جهاد نمیتوانستند و نمیتوانندموجب تبارز یک روایت کلان دموکراسیخواهی و عدالتخواهی با پذیرش تنوع اجتماعی، قومی و فرهنگی شوند.
انحصار قدرت با تکیه به نیروهای خارجی به خصوص در سالیان پسین جمهوری اسلامی بیش از پیش عملی و موجب شد تا مردم از نظامجمهوری فاصله بگیرند.
در چنین شرایطی کشورهایی که در افغانستان حضور نظامی داشتند از به درازاکشیدن جنگ نگران بودندند و از سوی دیگر اولویت استراتژی جهانی ایالاتمتحده تغییرکرد.
جای مبارزه با تروریسم جهانی را مبارزه استراتژیک میان نظامهای سیاسی گرفت و رویارویی با چین به استراتژی اصلی جهانی ارتقا یافت.
کانون رقابت نظامهای سیاسی به شرق و جنوب آسیا و اقیانوسآرام انتقال یافت که در آن افغانستان اهمیت حاشیهای دارد.
خروج غیرمسؤولانه نیروهای خارجی از کشور، در نتیجه توافقات دوحه، بدون حضور نمایندگان افغانستان، یک پیامد منطقی داشت، تسلیمی قدرت به طالبان.
عروج مجدد طالبان بر اریکه قدرت چیزی است که معنا و مرادف آن گسست بیمانند تمدنی و حاکمیت مجدد یک اندیشه انسانستیز است.
باور طالبان، آمیختهییست از اسلامیسم، سلفیت و باورهای دیوبندی، که با قبیلهگرایی همراه شده است.
این امر به معنای اجتناب از آمادگی برای گفتوگو برای صلح نباید باشد. جنگ انتخاب مردم افغانستان نیست، جنگ پدیدة شوم و دودمان برانداز است و ما باید به جنگ و کشتار در کشور خود پایان دهیم. اما صلح را هم نمیتوان با عریضهنویسی و از موضع ضعف بدست آورد.
صلح محصول روابط قدرت است. از این رو اشتراک در انواع مبارزات صلحخواهانه و آزادیخواهانه است که میتواند طرف مقابل را حاضر به گفتوگوهای جدی و معطوف به نتیجه کند.
جانبازی سلحشورانه مردم ما در جبهههای مقاومت، مبارزات مدنی زنان برای رسیدن به حقوق و آزادیهای مدنی و اجتماعی و مبارزات سیاسی نیروهای سیاسی همه اجزای یک روند درست اند که میتوانند در نهایت به صلح منجر شوند.
حکومت فراگیر به معنای تقسیم مکانیکی مقامهای سیاسی و رد اصل حقانتخاب مردم و انکار دولت قانون شده نمیتواند.
افغانستان امروز عمدا به یک کانون تهدید و خرابکاری در منطقه و جهان ما تبدیل شده است. پناهگاههای تروریسم بینالمللی به کشور ما از آن سوی دیورند آورده شدهاند و این امر مایة تهدید جدی برای صلح و ثبات منطقه و جهان ما است.
کوتهبینی استراتژیک و رقابت میان نظامهای سیاسی شاید از جانب هر دو طرف موجب شوند، زیر پای رهبران تروریسم فرشسرخ بگسترانند و آنها را «مدرنیست»، اصلاحطلب و محصول فرهنگ افغانستان بنامند اما در پیوند ایدیولوژیک و ساختاری آنها با تروریسم بینالمللی نمیتوان تغییر آورد.
ما با هیچ کشوری دشمنی نداریم و من به این باورم که ما نباید تمامیت ارضی هیچ کشور دیگری در منطقه را زیر سوال ببریم.
اما این امر به این معنا نیست که اجازه دهیم جنگهای نیابتی در سرزمین ما ادامه یابند و یا اینکه ما تحتالحمایه کشور دیگری باشیم.
ما میخواهیم کشوری آزاد و بیطرف باشیم، کشوری که در خانه خود صلح باشد، با جهان و همسایگان خود نیز در صلح زندگی خواهد کرد.
از این رو، باید روایت جدیدی آفرید که بنیاد آن بدون هر شک و شبههای بر اصول و ارزشهای زیر استوار باشد:
حاکمیت پرسش ناپذیر مردم، داشتن قانوناساسی مبتنی بر حقوق و آزادی های اساسی شهروندان، پذیرش بدون قید و شرط برابری زنان با مردان، رعایت بدون قیدوشرط حقوق بشری، پذیرش تنوع قومی و فرهنگی کشور، کاهش مرکزگرایی کنونی، عرفیسازی گسترده حقوق و نظام قانونی کشور با تاکید بیچون و چرا بر وحدت مردم و تجزیهناپذیر بودن افغانستان.
با روایتی باورمند با این ارزشها است که میتوان پس از یک قرن مبارزه برای تجدد، روشنگری و داشتن دولت قانون، کشور و مردم را از این ورطة هولناک گسست تمدنی نجات داد و یک روند شکوهمند را آغاز کرد که فرجام آن استقرار و پایداری یک دموکراسی برخاسته از خواست و مبارزه مردم ما باشد.
از شکیبایی شما تشکر و برای شما بحثهای بسیار سازنده آرزو میکنم.