افغانستان پسا طالبان در فقدان امرملی
نویسنده: محب بابک
درآمد
در حالیکه نزدیک به چهارسال از حاکمیت رژیم طالبان میگذرد، نیروهای ضد این گروه، برای پس گرفتن افغانستان و ایجاد حکومت مردمی با چالش بزرگ مواجه گردیده اند. آنچه هویداست این است که افغانستان به دست طالبان برای همیشه باقی نمیماند. اما صحبت این روزهای نخبه گان افغانستان در مورد افغانستان پسا طالبان است. بحران ملی، اما چیزیست که از حکومتی به حکومت دیگر و نسلی به نسل دیگر به میراث گذاشته میشود. فرضیه اصلی این یادداشت براین است که در فقدان ایده ملی گرایی- نه به معنای که طالبان و حکومتهای پیش از او عنوان میکردند- دشوار است که افغانستان پسا طالبان متفاوت از گذشته اش باشد. نبودن یک برنامه جدید ملی، باز افغانستان را به بن بست دیگر می رساند. ازاین رهگذر، شکافهای قومی و طبقاتی همچنان رو به افزایش خواهد بود. یا به عبارتی دیگر «پربلماتیک» جامعه افغانستان طالب نیست. از همین رو، سوال که مطرح میشود این است که با از میان برداشتن طالب و روی کار آمدن حکومت جدید، به بحران افغانستان نقطه پایان داده میشود؟. پاسخ به این پرسش، مبتنی بردادههای موجود از جریانهای ضد طالبان است و جریان خاصی مدنظر نیست. در ادبیات سیاسی افغانستان، مفاهیم چون مردم باعزت، مردم باهم برادر افغانستان، اقوام متحد، وحدتملی، و نمونههای دیگر از این دست، بسیار بکارمیورند. تلاش میشود این اصطلاحات واکاوی گردد تا نمودها و بازنمایی آنها در جامعه وکارکر این اصطلاحات، درهمبستگی اجتماعی و در نهایت ساختن دولت مدرن بیشتر واضیح شود. دیتر فرولیش در پایان دهه چهل خورشیدی مشکلات همگرایی گروهای قومی در افغانستان را بررسی کرده و معتقد است که افغانستان جامعه قطعه قطعه است. سید عسکر موسوی نیز از مفهوم جامعه چند پارچه برای افغانستان استفاده کرده است. در این یادداشت از همین زاویه به آینده افغانستان، نگاه خواهیم کرد.
امرملی چیست؟
پس از شکل گیری دولت ملتها، کشورها برای ساختن یک دولت مدرن به یک عنصر وحدت بخش که چتر بزرگ سیاسی برای همه باشد نیاز داشتند. در واقع این عنصر روح جمعی جامعه را شکل میدهد و از این طریق در همبستگی نهادها و ساختار دولت نقش وحدت بخش و یکپارچه را ایفا کند. از این عنصر وحدت بخش در این یادداشت بنام امرملی نام میبریم. به باور حسین سیف الدینی، امرملی نوعی برساخت از واقعیت وتوضیح پدیدههای موجود یا قدیم براساس مفاهم جدید است. از نظر وی، امرملی چیزی نیست که با چشم سر دیده شود، بلکه پدیداری است که در مصداقهای عمل سیاسی در طول تاریخ جاری است.[1] از این رهگذر، وحدت یکی از بنیادی ترین مفاهیم برای هرکشور است. هرچند این مفهوم ساده به نظر میرسد اما اگر عمیقتر به کارکرد آن نگاه شود بسیار پیچیده است. دریک جامعه مدرن که جامعه مدنی، احزاب، گروهها و دیدگاههای مختلف منافع و خواستهای متفاوت دارند، دولت چگونه میتواند وحدت ملی را در میان آنها تأمین کند؟ مراد از امراملی همان چیزی است که با توجه به شرایط عینی جامعه، دولت در پرتو آن میتواند به این خواستها و تفاوتها پاسخ قناعت بخش دهد. بنابراین، امرملی ماحصل تجربه تاریخی است. یا به عبارت دیگر، از دل تحولات تاریخی، خاطرهی جمعی، تاریخ مشترک و تجربیات مردم به وجود میآید.
دولت ملی برمحوریت قوم
همزمان با شکل گیری افغانستان در سال ۱۲۷۹/ ۱۸۸۰، توسط هند بریتانوی و روسیه تزاری، سنت شومی اساس گذاشته شد و آن ایجاد دولت بر محور قوم بود. یکی از دلیلهای سرکوب خونین و قتل عام مردم هزاره و نقاط دیگر کشور توسط امیرعبدالرحمن خان، قومیدانسته می شود. اما، به صورت مشخص در دوره حبیب الله بحث دولت ملی در افغانستان توسط محمود طرزی به گونه کج و غرض آلود مطرح شد. طرزی ایده دولت ملی را بر اساس قوم و زبان خاص طرح ریزی کرد. رابرت کروز نویسنده کتاب افغان مدرن (۱۴۰۰) دربارۀ طرزی میگوید: در سال ۱۹۱۲، طرزی در مقالهی آیا چه باید کرد؟ طرحی بر پایهی اعاده بزرگی و شکوه ملت افغان ارایه داد. او برای «بلوچستان، شالکوت دیرهها، پشاور و دیگر مناطقی که در قرن نزدههم از دست رفت، تأسف میخورد، (کروز، ۱۴۰۰: ۱۲۶) . تلاشهای طرزی در دوره حاکمیت امان الله خان شاه متجدد، به صورت برنامهی دولتی درامد که نتیجه آن تشکیل «پشتو مرکه» و تصویب نظام نامه ناقلین به سمت قطغن، شد. هرچند شاه امان الله در حوزههای مختلف به پیشرفت افغانستان کمک کرد، اما دولت او نیز بر اساس رویکرد قوم، به آینده افغانستان نگاه کرد و این سنت شوم را حیات تازه بخشید. حاکمیت نادرخان در عرصه ساختن دولت ملی بر محور قوم، از همه سبقت گرفت و حکومت داری او در چهرههای محمدگل مهمند، سردار نعیم، رشیتن و دیگران تجلی یافت. افزون بر این انجمن تاریخ آستین بالازد و برای ملت افغان، تاریخ پنج هزاره ساله نوشت و آن را به عنوان یک سنت به دست نویسندهگان افغانستان داد که تا اکنون پیروان فراوان دارد و بر سبیل عادت و عاطفه قومی، آن را دنبال میکنند. حاکمیتهای افغانستان از طریق نهاد آموزش و پرورش همیشه از این ایده پشتبانی و حمایت کرده اند. خانواده نادرخان به صورت مشخص با اتکا به رویکرد فاشیسم هتلری به دنبال ساختن دولت ملی برای افغانستان شد و از همین رو به اجباری کردن زبان پشتو و حذف آثار و نمادهای گروهای قومی دیگر، اقدام جدی کردند. تغییرات فرهنگی و مصادره ارزشها و نمادها به نفع قوم خاص، تغییر زبان ادارات و حمله مستقیم به میراث تاریخی و فرهنگی دیگران، از فعالیتهای خانواده نادرخان به حساب میآید. با وجود تمام تلاشها برای ساختن دولت ملی از عبدالرحمان خان تا نادرخان، امرملی در معنای واقعی کلمه به وجود نیامد و دولت ملی مستقل و پایدار، همچنان سامان نگرفت.
مشروطه خواهی و ساختن امرملی
در تاریخ جعل شده و با خون آمیخته افغانستان، مشروطه خواهی روی دیگری آن است که پیوسته برای کشور آزاد، آباد و مدرن تلاش کرده است. این جنبش در دورههای مختلف با قربانیهای بسیار، پرچم عدالت خواهی و میهن دوستی را بلند نگهداشته است. جریانهای دهه سی خورشیدی که به گونهای بنام مشورطه سوم شناخته میشوند، چراغ امید در سرزمین تاریک افغانستان را روشن، و بانگ دموکراسی خواهی و تجدد را بلند نگهداشتند. پس از استبداد و سرکوب خانواده مصاحبین، روشن فکرانی چون غلام محمدغبار، علیزهما، عبدالرحمن محمودی، صدیق فرهنگ، و دیگران، بستری را فراهم کردند که امید زیادی برای داشتن یک کشور مستقل و ودموکراتیک را بوجود آورده بود. اما این امید توسط شاخه از درخت استبداد، بنام داوودخان منجر به یک گسست در تاریخ این کشور شد که دنباله آن تا اکنون ادامه دارد و داشتن یک دولت ملی با جغرافیایی موجود را با خطر جدی مواجه ساخته است. ایده پشتونستان و حمایت از قبایل آن سوی مرز، ایجاد رسانههای نوشتاری و شنیداری به زبان پشتو و جهت دادن نیروهای اجتماعی در مسیر پشتونستان خواهی، کار اصلی داوودخان بود که یک فرصت طلایی را از مردم افغانستان گرفت. حاکمیتهای پس از داوود، تا پایان دورۀ مجاهدین در سرگردانی و پریشانی محض، در وابستگی مطلق به قدرت های بیرونی با اعلامیههای انقلابی و برادرانه و فریادهای وحدت ملی، بلاخره نتوانستند یک دولت ملی را شکلدهند.
فرهنگ قبیلهای و دولت سازی در افغانستان
با وجود ادعای مدرن شدن و مدرن سازی افغانستان، در حاکمیتهای مختلف از ۱۲۵۹ تا ۱۳۸۰ فرهنگ قبیله، پشتوانه اساسی حکومت سازی و حکومت داری در این کشور بوده است. توسل به لوی جرگه یکی از نمونههای آن است. این مهم در حکومتهای بعد از کنفرانس بن همچنان ادامه داشته است. جامعه قبیلوی اساسا با مدرن شدن و دولت سازی مخالف است و مضاف براین، همبستگی در این جامعه به دلیل قطعه قطعهای بودن آن مانع اصلی در راه ملت شدن است. به باور دیتر فرولیش، منظور از قطعه قطعه ای بودن جامعه این است که در این جوامع یک نظام دارای وابستگی متقابل ندارند. بنابراین، تغییرات در یک قطعه با بخش از آنها، با وجود وابستگی به یکدیگر، بخشهای دیگر آنها را متاثیر نمیسازد[2]. با این وصف جامعه افغانستان تحت ایده قبیله گرایی و قوم محوری در سیاست و دولت سازی، نتواسته است دولت ملی را بوجود بیارد. از این جهت، نگاه قبیلوی به سیاست و قدرت در افغانستان، یکی از دلایل اصلی موانع شکل گیری دولت ملی و مدرن به حساب می آید. تی. بی. باتومور، جامعه شناس معروف بریتانوی، در مورد وحدت جوامع در حال توسعه مانند هند میگوید: وحدت هندوستان در طول قسمت اعظم تایخ آن بیشتر وحدت فرهنگی بوده است تا اجتماعی یا سیاسی و دراین وحدت دریافتهای دینی و فلسفی تأثیر زیادی داشته اند[3]. این نظریه برای فهم جامعه افغانستان میتواند کمک کننده و رهگشا باشد. زیرا جامعه افغانستان در کنار بحران سیاسی، تفاوتهای فرهنگی و عدم همبستگی و رابطه موثر بین آنها که ناشی از یکسان سازی فرهنگی میباشد، معضل دیگر این جامع است. از سویی دیگر دین به عنوان یک هژمونی در این کشور نه نتوانتسه است معنویت خاصی را به جامه برگرداند که خوانشهای افراطی از ان همواره بحران آفرین بوده.
پس از بن
پس از کنفرانس بن درسال ۲۰۰۱ و روی کار آمدن دولت تحت نظریههای غربی به خصوص ایالات متحده امریکا، دموکراسی نیم بندی به وجود آمد. در اوایل دهه هشتاد خورشیدی و حضور گسترده نیروهای غربی به خصوص ایالات متحده امریکا و حمایت بی پیشنه جامعه جهانی در عرصههای مختلف، حضور دوباره گروه طالبان را از ذهن و باور مردم افغانستان دور کرده بود. استفاده از اصطلاحات وحدت ملی، اتحاد و برادری و مردم قهرمان افغانستان، همواره ورد زبان سیاسیون و اعلامیههای حزبی و دولتی بود. با این وصف، از همان آغاز سقوط این نظام نیز شروع شد و با هزینههای بسیار، در عرصههای مختلف، ثبات در افغانستان پایدار نماند. برادران با عزت و باهم برادر افغانستان، هر روز خلاف اداعای خود را ثابت کردند و کش وقوسها تا مرز درگیریهای مسلحانه در درون نظام به تکرار تجربه شد. تقسیم قدرت سیاسی براساس قوم، نه تنها کارساز نشد که به عامل تنشهای قومی و تضاد اصلی تبدیل گردید. در همین دروۀ، خواستهای قومی آفتابی شد و قوم، محور تمام معادلات سیاسی قرار گرفت. در پایان دهه هشتاد مباحث قومی درمیان سیاسیون و دانشگاهیان به صورت جدی جا بازکرد. بیعدالتی قومی روز به روز آشکار ترشد و مطالبات قومی جای خواستهای ملی را گرفت. در چنین شرایطی، دولت نه تنها گامی برنداشت که با قوم گرایان و شئونیستها همذات پنداری کرد. در دهه نود درمیان انتحار و انفجار، فریاد عدات خواهی قومی خیانها را پرکرد، اما هنوز سیاست گران و سیاست گذاران افغانستان، با ساختن حکومت وحدت ملی و مفاهیم میان تهی اقوام باهم برابر و برادر، به مهم ترین بحران کشور توجه نشان ندادند. با توزیع شناسنامه برقی برخلاف قانون در حاکمیت اشرف غنی، جنبشهای برمحور«من افغان نیستم» شکل گرفت و از این طریق، انکار یک هویت جعلی را که سالها بر دوش گروهای قومی تحمیل شده بود، فریاد زدند و این خواست را از زیر سقف به خیابان ها آوردند.
نتیجه گیری
اکنون گروها و جبههات ضد طالب که از آینده افغانستان صحبت میکنند، سازهای متخلیف را مینوازند که هیچ گونه هماهنگی در میان آنها دیده نمیشود. آنچه ارایه میشود، تکرار مکررات است که گروها و حاکمیتهای گذشته انجام داده اند. بنابراین، با توجه به جامعه پیچیده افغانستان، میان مطالبات این جریانها و کشورکه این گروها، در آینده از آن صحبت میکنند رابطه معنی داری وجود ندارد. با در نظرداشت گذشته تاریخی افغانستان، حداقل در نیم قرن اخیر، آینده گروه طالبان را میتوان حدس زد یا به عبارت دقیقتر، در پرتو تجربهی گذشته مانند حاکمیت حزب دموکراتیک خلق و قدرت گیری مجاهدین در دهه هفتاد، فرجام گروه طالبان را میشود به تحلیل گرفت و تببین کرد. اما آنچه مهم و قابل تأمل است حاکمیت گروههای ضد طالب در آینده است. با توجه به اختلاف دیدگاه درمیان این جریانها، و عدم برنامه مشخص که مسئله بنیادی افغانستان را به صورت روشن توضیح بدهد، تضمین افغانستان متحد، آزاد و با ثبات ممکن به نظر نمیرسد. چونکه تا اکنون در بارۀ نوع نظام، دولت سازی و بحران که دامن گیر افغانستان است وحدت نظر وجود ندارد و سخن روشن بیرون نیامده است. بیانیههای کلی و تاکید بر این که طالب بد است و ما خوبیم، تضمین کننده آینده باثبات افغانستان نیست. بنابراین، عدم توجه به تضاد اصلی جامعه افغانستان، بحران را ادامه خواهد داد.
هرچند بسیاری از روشنفکران و مشروطه خواهان افغانستان، در دهه سی و چهل خورشیدی، ناسیونالیسم افغانی را پذیرفتند اما تجربه تاریخی نشان داد که این ایده در ساختن یک دولت ملی ناکام است. افغانستان بر محور ناسیونالیسم افغانی، قادر به ساختن دولت ملی نشد و نتوانست یک تفکرملی را بوجود ییاورد. از همین رو، گسستهای تاریخی و فرو پاشیها، با این ناسیونالیسم رابطه عمیق بر قرار میکنند. حفظ جغرافیایی افغانستان و ساختن دولت ملی و تلاش برای کشور آزاد و باثبات، رسالت همه است اما، توجه به پربلماتیک این کشور نیز مهم و ضروری است. بدون تحلیل و تبیین تضاد بنیادی در این کشور، راههای ساختن دولت ملی بسته است. براین اساس، انکار ستم گری ملی و ناسیونالیسم افغانی که به تکرار حیات این کشور را به خطر مواجه ساخته، راه ساختن یک دولت ملی و شکل گیری وحدت ملی واقعی را می بندد.
محب بابک، دانشآموختهی جامعه شناسی؛ دانشگاه ابنسینا، تهران.
پژوهشگران، متخصصین و دانشگاهیانی که علاقمند به نشر مقالات علمی خود در مورد مسائل استراتژیک افغانستان، منطقه و جهان در این صفحه میباشند، میتوانند از طریق این ایمیل با ما در تماس شوند: contact@aissonline.org
این مقاله بازتاب دهندۀ دیدگاههای رسمی انستیتوت نمیباشد.
منابع:
- فرولیش، دیتر(۱۴۰۱) ناسیونالیسم و دولت های ملی در کشورهای رو به انکشاف( مشکلات همرگرایی گروه های قومی در افغانستان) تر جمه اسد علم، نشر پرند، کابل.
- کروز، رابرت،(۱۴۰۰)، افغان مدرن، ترجمه عبدالله محمدی، نشر ناسوت، کابل.
- موسوی، سید عسکر،( ۱۳۷۹)، هزاره های افغانستان، ترجمه، اسد الله شفایی، انشتارات مؤسسه فرهنگی هنری نقش سیمرغ.
- باتامور، تی.بی(۱۳۵۷)، جامعه شناسی، ترجمه سید حسن منصور و سید حسن حسینی کلجاهی، تهران.
[1] . رجوع شود به کتاب امر ملی و تمامیت ارضی از حسین سیف الدینی. ص 37.
[2] رجوع شود به کتاب ناسیونالیسم ودولت های ملی در کشور های رو به انکشاف، دکتر فرولیش، ص ۷۴.
[3] . رجوع شود به کتاب جامعه شناسی. تی .بی. باتومور، ترجمه سید حسین منصور و سید حسن حسینی کلجاهی، ۱۳۵۷، ص ۱۳۸.